مگ روزاف، برنده جایزه آسترید لیندگرن ۲۰۱۶: «هر اتفاق بزرگی در این جهان با تخیل کودکان آغاز می‌شود»

مگ روزاف، برنده جایزه آسترید لیندگرن ۲۰۱۶: «هر اتفاق بزرگی در این جهان با تخیل کودکان آغاز می‌شود» آنچه می‌خوانید بخشی از سخنرانی مگ روزاف هنگام دریافت جایزه‌ آسترید لیندگرن (می ۲۰۱۶ در Concert Hall استکهلم) است:
بسیار مفتخرم که برنده‌ی جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن برای سال ۲۰۱۶ شده‌ام. البته همچنان منتظرم که بتوانم تمام این اتفاق را هضم کنم؛ که برایم عادی شود؛ اما عادی نشد برایم و همچنان مرا حیرت‌زده می‌کند. من امسال بسیار به بچه‌ها فکر کرده‌ام؛ به بچه‌هایی که در کاله (شهری در شمال فرانسه) در چادر زندگی می‌کنند؛ به بچه‌هایی که به تنهایی از سوریه مهاجرت کرده‌اند؛ به بچه‌هایی که در این راه کشته شده‌اند؛ به بچه‌هایی که زندگی‌شان (به علت آن‌چه آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند ارزش جنگیدن دارد) متلاشی شده و از بین رفته است ...
و نزدیکتر به خودم، به بچه‌های ساکن انگلستان فکر می‌کنم؛ که هیچ‌وقت بیرون بازی نمی‌کنند؛ که اصلا بازی نمی‌کنند؛ که حرف بزرگترهایشان و حرف دولت را باور می‌کنند (که مدام تبلیغ می‌کنند که هیچ‌چیز از امتحان‌هایشان مهم‌تر نیست؛ که باید تا آنجا که می‌توانند مغزهایشان را از اطلاعات کتاب‌های درسی پر کنند؛ که اگر می‌خواهند باسواد [و به‌دردبخور] باشند، فقط باید درس‌هایشان را بخوانند.) و با این بهانه‌ها متقاعد شده‌اند که بستن کتابخانه‌ها و بیرون انداختن کتابدارها مشکلی ندارد! دولت می‌گوید بچه‌ها حق ندارند خیال‌پردازی کنند، یا وقت تلف کنند، یا از پنجره بیرون را نگاه کنند! دولت می‌گوید که هنر و موسیقی و کتاب‌ها نمی‌توانند بچه‌ها را تبدیل به آدم‌هایی «موفق» کنند - که در واقع، یعنی، نمی‌توانند کمکشان کنند تا یک عالمه پول دربیاورند.
من این‌طور بچه‌ها را هر روز می‌بینم. بعضی وقت‌ها نمره‌های خیلی خوبی در امتحان‌هایشان می‌گیرند. ولی بعضی وقت‌ها مچ دست‌هایشان را با تیغ می‌برند، به خودشان گرسنگی می‌دهند؛ و افسردگی و اضطراب مزمن می‌گیرند.
معلم‌ها هم حق ندارند وقت تلف کنند. آن‌ها مربع‌های زیادی دارند که تیک بزنند و فرم‌های زیادی که پر کنند. شاید برای همین است که معلم‌های انگلیسی دارند در استعفا دادن رکورد می‌زنند؛ و استخدام کردنشان برای کاری که بدل به حرفه‌ای بی‌شور و اشتیاق شده، سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود.
یادگیری هم تبدیل شده به کاری بی‌شور و شوق. ولی دانش‌آموزان حق ندارند جا بزنند. باید در عوض ادامه دهند؛ یعنی باید از همان کودکی یاد بگیرند که خیال‌پردازی نکنند؛ که از تخیلشان استفاده نکنند؛ که بازی نکنند...
اینجا، در انگلستان، ما شاهد یک حمله‌ی واقعی به کودکی هستیم.
آسترید لیندگرن یک‌بار گفته بود: «هر اتفاق بزرگی در این جهان، یک‌بار پیش از آن، در خیال یک نفر افتاده است».
یک نفر در سوئد با خودش خیال کرد که می‌توان شش هزار پناهنده‌ی کودک را در مدارس کشورتان قبول کنید و جامعه هم هر طور شده خودش را سرپا نگه دارد. یک نفر اندیشید که می‌توان نویسنده‌های کودک را تشویق کرد که با تمام وجود به راهشان ادامه دهند (و حتا برای یک هفته با آن‌ها مثل ستاره‌های سینما برخورد کرد!) یک نفر با خودش فکر کرد که کتابدارها و معلم‌ها نیز به اندازه‌ی بانکدارها و وکلا برای جامعه ضروری هستند. شاید به همین خاطر بود که یک نفر به این نتیجه رسید که اگر بچه‌ها را به خیال‌پردازی تشویق نکنید، امید به انسانیت از دست می‌رود.
آسترید لیندگرن به یادمان می‌آورد که این بچه‌ها هستند که قرار است جهان را اداره کنند - پس هیچ چیز مهم‌تر از این نیست که چه چیزی یادشان می‌دهیم، چه ارزش‌هایی را می‌آموزند، چه کتاب‌هایی می‌خوانند ... و - چه آینده‌ای می‌توانند برای جهان تصور کنند.

۳۰ فروردين ۱۳۹۶